مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

مارال جونم

اول

سلام با وبلاگ قبلی خداحافظی کردم و اومدم اینجا چون یجورایی محیطش با شرایط الانم همراه تر بود. اینجا یه خونه ی جدیه واسه من و مارال جونی، انشاا... تا وقتیکه بره مدرسه و خودش بتونه بیاد و بنویسه   دیشب اولین شب یلدای مارال جونی بود ، رفتیم به یاد هرسال خونه ی مادربزرگم (خدا رحمتشون کنه) همه ی فامیل بودن  شلوغ بود اما خوش گذشت ، من و آقای همسر هم خسته از اسباب کشیه این چندروزه تقریبا میشه گفت یه گوشه ولو بودیم  . ولی خستگیمون در رفت .    همه تک تک با مارال عکس گرفتیم و بعداز شام هم یه عکس دست جمعی . انشاا... اینجام مثل وبلاگ قبلی عکسای روزانشو میزارم .     عکس مارال جو...
28 بهمن 1392

ششم

سلام مارال اینروزا داره واسه ارشد میخونه     http://www.8pic.ir/images/44804671591332207255.jpg   آخه شانزدهم بهمن کنکور داره  ( چهار ماهه میشه و واکسن داره! )    جدیدا مارال جونم شروع کرده به سخنرانی  وقتی از بیرون میاد یا تلویزیون نگاه میکنه بعدش کلی واسم تعریف میکنه . از حرف زدنش فیلم گرفتم که انشاا... دفعه ی بعد میزارم ( فعلا باشید تو خماری ) ...
9 بهمن 1392

چهارم

سلام دیروز صبح مارال جونی ملیکا روهم به فیض رسوند  آخه صدبار بگم بچه شیرخوارو اینقدر تکون نمیدن پنیر میشه اونم چه همه  طوری نیست دوستم ، کسب تجربه ات به قیمت شستن یه دست لباس می ارزه   و اما دیشب ، تولد عمادجون بود جاتون خالی با مارال جونی رفتیم و کلی خوش گذشت  مخصوصا که کلی نی نی البته ده ساله ! اونجا بودن که ماشاا... همه هم آخره هنرمندی تو حرکات موزون     مارال هم فکرمیکرد دارن با اون بازی میکنن (هنوز رقص نمیشناسه که...) واسه همین کلی خندید و دست و پا زد تا آخر شب از خستگی خوابید تا پنج صبح واین برای من  یعنی " اولین شب آرامش "    عکس مارال جونی در تولد &n...
26 دی 1392

سوم

  سلام تقریبا دیگه تو خونمون جاافتادیم و لازم نیست یکساعت دنبال هر وسیله ای بگردم مارال جونم هم به محیط جدید عادت کرده و دیگه با اون تعجب همیشگی به اطراف نگاه نمیکنه دیروز یه دور کامل تو اتاقش و اسباب بازیاش زدیم تا به یکی از عروسکاش واکنش نشون داد همونو واسش آوردم و همیشه کنارشه ؛ کلی باهاش به زبون خودش حرف میزنه و این فرصتی میده به من که به کارام برسم   جدیدا لحن تعریف و اعتراض رو یاد گرفته  وقتی میبریمش بیرون بعد که میاد خونه واسه اونی که تو خونه بوده شروع میکنه یه ریز حرف زدن و به زبون خودش مثلا تعریف میکنه کجا بوده و... یکبار بغل آقای همسر بود یکم سربه سرش گذاشت تا گریه کرد بعد که گرفتمش بغلم شروع کرد...
26 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد