اول
سلام
با وبلاگ قبلی خداحافظی کردم و اومدم اینجا چون یجورایی محیطش با شرایط الانم همراه تر بود.
اینجا یه خونه ی جدیه واسه من و مارال جونی، انشاا... تا وقتیکه بره مدرسه و خودش بتونه بیاد و بنویسه
دیشب اولین شب یلدای مارال جونی بود ، رفتیم به یاد هرسال خونه ی مادربزرگم (خدا رحمتشون کنه) همه ی فامیل بودن شلوغ بود اما خوش گذشت ، من و آقای همسر هم خسته از اسباب کشیه این چندروزه تقریبا میشه گفت یه گوشه ولو بودیم . ولی خستگیمون در رفت .
همه تک تک با مارال عکس گرفتیم و بعداز شام هم یه عکس دست جمعی . انشاا... اینجام مثل وبلاگ قبلی عکسای روزانشو میزارم .
عکس مارال جون با اولین هندوانه ی شب یلداش :
http://www.8pic.ir/images/58048470708834217946.jpg
پ ن :
وقتی هر لحظه ی زندگیت درجا زدن است ؛ میگذارم ساعتها بخوابی
بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست