هشتم
سلام
امروز با مارال جونی و آقای همسر رفتیم بیرون . ( هرچند امیدوارم ماجرای فیس بوک حل شده باشه ) بابا رعایتی ، اجازه ای ، خبری... ( یهو آدم از فامیل میشنوه جا میخوره )
گذشته رو بیخیال
اما یجورایی دلم نیومد عکساشو نزارم مخصوصا که با عینک آقای همسر خیلی خوشگل شده بود ( تصمیم گرفتم یکی واسش بخرم )
ترسیدم چشاش اذیت بشه فقط واسه چندتا عکس کوتاه عینک گذاشتم :
http://www.8pic.ir/images/96637288817030937064.jpg
http://www.8pic.ir/images/08998378096435010497.jpg
پ ن :
چه دغدغه ای برایمان میساختند
آنها... یا آن ها...
بیخیال ، مهم اینست که "ما" را نمیتوان جدا نوشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی