مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

مارال جونم

نهم

سلام پنجشنبه شب اول اسفند ، مارال جون اولین مراسم عروسی عمر چهاماهشو دید .   http://8pic.ir/images/91640193386279318110.jpg   خیلی جالب بود غیر از آخراش دیگه اذیت نکرد ، اونم حق داشت ! سرشام همه دارن میخورن تو بشینی نگاه کنی؟؟ خداییش ظلمه  عکس مارال جون سرسفره ی عقد : http://8pic.ir/images/66876777457443971320.jpg http://8pic.ir/images/83866215258096987219.jpg پ ن : (For Melika) خیلی سعی کردم باز لباس صورتی نپوشه ! ...
4 اسفند 1392

هشتم

سلام امروز با مارال جونی و آقای همسر رفتیم بیرون . ( هرچند امیدوارم ماجرای فیس بوک حل شده باشه ) بابا رعایتی ، اجازه ای ، خبری... ( یهو آدم از فامیل میشنوه جا میخوره ) گذشته رو بیخیال اما یجورایی دلم نیومد عکساشو نزارم مخصوصا که با عینک آقای همسر خیلی خوشگل شده بود ( تصمیم گرفتم یکی واسش بخرم ) ترسیدم چشاش اذیت بشه فقط واسه چندتا عکس کوتاه عینک گذاشتم : http://www.8pic.ir/images/96637288817030937064.jpg http://www.8pic.ir/images/08998378096435010497.jpg پ ن : چه دغدغه ای برایمان میساختند آنها... یا آن ها... بیخیال ، مهم اینست که "ما" را نمیتوان جدا نوشت   ...
28 بهمن 1392

هفتم

سلام میخواستم دیگه عکسهای مارال جونی رو نزارم آخه یکی زنگ زد بهم گفت عکسشو تو فیس بوک دیدم و چه نازه و ... ازین حرفا . راستش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم  اما بقیه ی دوستام و بعضی اقوام راه دور خودم چه گناهی کردن . بهرحال امیدوارم دیگه ازین خبرا نشه . چون اینجا مینویسم نه برای همه ، برای همین چندتا دوست و فامیلی که هستیم و دوریم که کم کم شاهد بزرگ شدن مارال باشن ( حالا بیا خوبی کن) بیخیال . مارال جون دیروز واکسن داشت  از دیروز حالش بده ! فعلا هنوز تب داره و قطره استامینوفن میخوره البته به تجویز پزشکش . خیلی ترسیده و مدام داد میزنه و بهانه گیری میکنه   فعلا حال و هوا خوب نیست . بهتربشه دوباره میام . ...
28 بهمن 1392

پنجم

سلام - هفته ی بیش ازحد شلوغی دارم هرچی مشهد حوصله ام سرمیرفت بجاش داره اینجا جبران میشه و گاها وقت کم میارم  ازون روزا که درگیر تدارک مراسم عید مادربزرگم بودیم بعدش که تموم شد خبررسید یکی از اقوام داره از مکه میاد و مهمونی و ...  الانم که دوستان و فامیل که منتظر بودن مراسم مادربزرگم تموم بشه کم کم دارن واسه خونه دیدنی و... سرازیر میشن طرفم   آخه بعد از عروسی یراست رفتم مشهد و فامیلای یکم دورتر و دوستام نتونستن بیان اینه که مونده تا حالا     -  خلاصه اساسا سرم گرمه . مارال جون هم که بازیگوشتر از همیشش شده و با آدمای جدید و شلوغیای اطرافش حسابی ذوق میکنه      - حدودا دو هفته دی...
28 بهمن 1392

دوم

سلام + چند وقت بود که کم کم صداهایی شبیه به کلمه ی "آقا" از مارال جون میشنیدم اما اولین بار چهارم آذرماه آقارو کامل ادا کرد و ازون روز به بعد هروقت میگم بلافاصله تکرار میکنه   شنیدن اولین کلمه ی کامل ازش خیلی واسمون شیرین بود . آواهای بی معنی (البته واسه ما بزرگترها) زیاد داره اما یه کلمه ی کامل ...        + وسایل خونمون کم کم داره به کمک دوستام و مامانم جمع جور میشه تا دیگه کامل مستقر بشیم منم که باید مارال نگه دارم نمیتونم زیاد برم واسه کمک         + مارال همچنان با انگشتاش بازی میکنه تا شصتشو پیدا کنه جالب اینجاست که بقیه ی انگشتاشو قبول نمیکنه ، من اوائل فک...
28 بهمن 1392

اول

سلام با وبلاگ قبلی خداحافظی کردم و اومدم اینجا چون یجورایی محیطش با شرایط الانم همراه تر بود. اینجا یه خونه ی جدیه واسه من و مارال جونی، انشاا... تا وقتیکه بره مدرسه و خودش بتونه بیاد و بنویسه   دیشب اولین شب یلدای مارال جونی بود ، رفتیم به یاد هرسال خونه ی مادربزرگم (خدا رحمتشون کنه) همه ی فامیل بودن  شلوغ بود اما خوش گذشت ، من و آقای همسر هم خسته از اسباب کشیه این چندروزه تقریبا میشه گفت یه گوشه ولو بودیم  . ولی خستگیمون در رفت .    همه تک تک با مارال عکس گرفتیم و بعداز شام هم یه عکس دست جمعی . انشاا... اینجام مثل وبلاگ قبلی عکسای روزانشو میزارم .     عکس مارال جو...
28 بهمن 1392

ششم

سلام مارال اینروزا داره واسه ارشد میخونه     http://www.8pic.ir/images/44804671591332207255.jpg   آخه شانزدهم بهمن کنکور داره  ( چهار ماهه میشه و واکسن داره! )    جدیدا مارال جونم شروع کرده به سخنرانی  وقتی از بیرون میاد یا تلویزیون نگاه میکنه بعدش کلی واسم تعریف میکنه . از حرف زدنش فیلم گرفتم که انشاا... دفعه ی بعد میزارم ( فعلا باشید تو خماری ) ...
9 بهمن 1392

چهارم

سلام دیروز صبح مارال جونی ملیکا روهم به فیض رسوند  آخه صدبار بگم بچه شیرخوارو اینقدر تکون نمیدن پنیر میشه اونم چه همه  طوری نیست دوستم ، کسب تجربه ات به قیمت شستن یه دست لباس می ارزه   و اما دیشب ، تولد عمادجون بود جاتون خالی با مارال جونی رفتیم و کلی خوش گذشت  مخصوصا که کلی نی نی البته ده ساله ! اونجا بودن که ماشاا... همه هم آخره هنرمندی تو حرکات موزون     مارال هم فکرمیکرد دارن با اون بازی میکنن (هنوز رقص نمیشناسه که...) واسه همین کلی خندید و دست و پا زد تا آخر شب از خستگی خوابید تا پنج صبح واین برای من  یعنی " اولین شب آرامش "    عکس مارال جونی در تولد &n...
26 دی 1392

سوم

  سلام تقریبا دیگه تو خونمون جاافتادیم و لازم نیست یکساعت دنبال هر وسیله ای بگردم مارال جونم هم به محیط جدید عادت کرده و دیگه با اون تعجب همیشگی به اطراف نگاه نمیکنه دیروز یه دور کامل تو اتاقش و اسباب بازیاش زدیم تا به یکی از عروسکاش واکنش نشون داد همونو واسش آوردم و همیشه کنارشه ؛ کلی باهاش به زبون خودش حرف میزنه و این فرصتی میده به من که به کارام برسم   جدیدا لحن تعریف و اعتراض رو یاد گرفته  وقتی میبریمش بیرون بعد که میاد خونه واسه اونی که تو خونه بوده شروع میکنه یه ریز حرف زدن و به زبون خودش مثلا تعریف میکنه کجا بوده و... یکبار بغل آقای همسر بود یکم سربه سرش گذاشت تا گریه کرد بعد که گرفتمش بغلم شروع کرد...
26 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد